خدایا! با من ،با آدمهایی شبیه من، با دلهایمان چه میکنی؟
ما که غروب می بینیم دلمان تب می کند برای خورشید
ما که دریا می بینیم مثل قطره ای حل می شویم توی نگاهش
ما که کتاب می خوانیم می شویم واژه ها و کلماتش و گم می شویم بین هزاران صفحه نوشته
ما که قلم به دست می گیریم جوهر می شویم و چکه می کنیم روی کاغذ
ما که تو را ندیده دل از کف داده ایم و این گونه عاشق دست نوشته ها و نقاشی هایت شده ایم
نمی دانم وقتی می خواهی ماها را ببری به ملاقات خودت، تک و تنها برای خودت کنارمان بگذاری، چگونه می بری؟
می دانم بیایم ذوب می شوم ،بخار میشوم ، مثل ذره ای که به خورشید برسد ،دیگر منی از من نخواهد ماند هر چه هست تو خواهی بود .
دلنوشته های ناجی
شویم ,دانم ,بینیم ,خواهی ,ها ,مثل ,می شویم ,دلهایمان چه ,ها و ,می بینیم ,با دلهایمان
درباره این سایت